وقتی که یکی از بحثای روز این باشه که دور بعدی رحیم مشایی رئیس جمهور میشه یا رحیمی یا اینکه ممکنه احمدی‌نژاد قانون رو تغییر بده و بتونه دوباره رییس جمهور بشه*، هیچ عجیب نیست که دانشجوها و جوان‌های این مملکت هم به مهاجرت به اروپا یا آمریکای شمالی یا استرالیا فکر کنند.

*مسلماً به همون شیوه‌ای که سال قبل رییس جمهور شد.

.


دوستم از زبان یه آخوند که اونم خودش از یه آخوند دیگه (که همون آخوند داستان ما هست) تعریف می‌کرد که یه روز این بنده خدا رفته بود جایی بیرون شهر برای کاری. بعد که خواسته برگرده تو جاده هرچی دست تکون می‌داده هیچ ماشینی براش نگه نمی‌داشت، جاده هم که خلوت بود و هر چند دقیقه‌ای یه ماشین رد می‌شد. بعد حدود نیم‌ساعت یه پسر جوانی براش نگه می‌داره. آخونده هم تعجب می‌کنه که این پسره با اینکه جوانه ولی عجب مرامی داشت من رو سوار کرد، خلاصه ازش خوشش میاد.
اما بعد از حدود هزار متر رانندگی، پسره آخونده رو پیاده می‌کنه. این بنده خدا هم حسابی تعجب می‌کنه و از پسره می‌پرسه: آخه جوان اون سوار کردنت چی بود، این پیاده کردنت چی؟!
پسره هم در جوابش میگه: حاجی اونجا که سوار کردم سایه بود، آوردمت جایی که آفتاب باشه!
بعد پسره گاز داد و رفت!


این روزهایم

با تمام وجودم حس می کنم که جوانیم دارد به باد می‌رود…



درسته آیا؟

فکر کنم آدم تا جوان هست میگه به من چه؛ سنش که بالاتر بره میگه به تو چه!
همینطوریه؟


از ماست که بر ماست

اون شنبه‌ای که من و دوستام اومده بودیم نمایشگاه کتاب تهران، ظهر بعد از تمام شدن نماز احمد خاتمی، زمانی که ما داشتیم میرفتیم نماز خودمون رو بخونیم، یه مشت ریشو بسیجی جلوی در شبستان تجمع کرده بودن و علیه بدحجابی شعار میدادن که: «بد حجاب، حیا کن دانشگا رو رها کن»! یا «غرفه‌ی بد حجابی نابود باید گردد»! ملت هم به تخمشون نبود و کار خودشون رو می‌کردن. یعنی جدی میگما، ملت اکثراً کوچک‌ترین توجهی به اونها نداشتن  انگار که هر روز این اتفاق تکرار میشه و دیگه براشون عادی شده.  فوقش یه عده از دور اونا رو نگاه می‌کردن. ما هم فقط در حد یه دقیقه تماشاشون کردیم که ببینیم چه شعارهایی میدن و بعدش جوک‌هایی در ارتباط با ساندیس و اینا میگفتیم و می‌خندیدیم و یا در مورد ابلهانه بودن کار و روش اینها حتی اگه اعتقادشون درست باشه (که نیست) نظراتی می‌دادیم. اصلاً فکر این رو نمی‌کردیم که یه مدت بعد کار به اینجا بکشه که نمره‌ی دانشجو رو به شرط حجاب بکنند. اون موقع باید فکر اینجا رو می‌کردیم که فردا پس فردا ممکنه اینجوری بشه که اینها حتی تو دانشگاه‌ها دخالت بکنند و ارزشیابی علمی و سواد دانشجو رو مشروط به شیوه‌ی لباس پوشیدنش بکنند.
الان هم حیران از این اتفاق دارم فکر می‌کنم اگه الان مردم به کار این‌ها اعتراض نکنند (بله مردم، نه فقط دانشجوها) اینها فردا و پس‌فردا در کجاها و کدام امورات شخصی ما دخالت‌ها که نخواهند کرد؟